فقط بخند!

به بعضیا باید گفت:
اگه حس میکنی خیلی بارته واست”گاری” بگیرم
.
.
.
.
.
به بعضیا بایدگفت:
دهنتو به اندازه کلماتت بازکن،گنده تر از خودت بخوای حرف بزنی
بخیه لازم میشی ها…:)
.
.
.
.
.
به بعضیا باید گفت:
نمیگم نباشی میمیرم
نمیگم بی تو هیچم
بودی، بودی
نباشیم ، هستن….)
.
.
.
.
.
به بعضیا بایدگفت:
عزیزم دلم اونی که با دیدنت
“کف” میکنه دلستره،
نه من
.
.
.
.
.
به بعضیا بایدگفت:
توآسمونا دنبالت بودیم
زیر غریبه ها  پیدات کردیم
.
.
.
.
.
به بعضیا باید گفت:
حیف واسه درد زایمان ننت
.
.
.
.
.
باید به بعضیا گفت:
اگه آدم نیستی ،
حیوون خوبی باش!
من خونگیاشو خیلی دوس دارم!!
.
.
.
.
.
به بعضیا باید گفت:
اینقد به تیپُ قیافت نناز بابا
ما به اون آدامس صدتومانی هام میگیم شیک!!

بقیه در ادامه مطلب...


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


دقت کردین وقتی کسی رو همه دوست دارن چه زود میمیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟







بخدا یه مو از سر من کم بشه خونوادم دست از سرتون بر نمیدارنا!
نمیخوام دوسم داشته باشین ، میفهمین؟؟؟
من زندگیم و دوست دارم!


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


روزی پسرکی وارد مغازه ای میشود و مغازه دار در گوشِ مشتریش میگوید:
«اون پسر رو میبینی؟ اون احمق ترین پسرِ دنیاست! ببین الان بهت ثابت میکنم!»
مغازه دار یه اسکناس یک دلاری توی یک دستش و دو تا سکه ی 25سِنتی توی دستِ دیگرش میگذاره و پسرک رو صدا میکنه و بهش میگه:
«پسرم، کدوم دست رو میخوای؟»پسرک سکه ها رو بر میداره و از مغازه بیرون میره.
مغازه دار رو به مشتری گفت : «نگفتم؟»
بعدا وقتی مشتری از مغازه بیرون میاد، پسرک رو میبینه که داره از مغازه ی بستنی فروشی میاد بیرون.
میگه : «عمو جون, میتونم بپرسم چرا توی مغازه سکه ها رو انتخاب کردی؟»
پسر در حالی که بستنی رو لیس میزد، رو به مرد گفت:
«چون روزی که اسکناس رو بردارم، بازی تموم میشه!»


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


سلام دوستان گلم امیدوارم هر جا هستین ایام به کامتون باشه

به پایان امد این دفتر حکایت همچنان باقیست روز خداحافظی فرا رسید،

خارج از هر شوخی و سرکاری...

بسیار لحظه های خوشی را همراه با شما گذروندم

هیچ مشکلی واسم پیش نیومده ولی دیگه صلاح دونستم نباشم

دنبال لوس بازیو ناز کردنم نیستم ولی دیگه در کل بسه

از محبتهایی که تک تکتون نسبت به این بنده حقیر داشتید ممنون حلال کنید

اگه شوخی کردم که کسی ناراحت شد به بزرگواری خودتون ببخشید

خیلی خیلی دوستون دارم خیلی دلم واسه تک تکتون تنگ میشه

ماشالله تعدادتون زیاده نمیخوام اسم کسی رو ببرم همتون گلین همتون با معرفتین

ایشالله که به آرزوهاتون برسین همتونو بخدا میسپارم

از شما چه پنهون دیگه خسته شدم از بس سرکارتون گذاشتم مثل الان

پااااشو جمع کن چه با ذوق داره همشم میخونه پاااشو

بابا انقد پست میزارم تا همتون خدا حافظی کنین

فکر کردین دست از سرتون برمیدارم؟؟ :|:| بی مزم خودتی برو اینجا وانیسا یالا :D


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


ما ایرانی ها وقتی میخوایم از کسی تعریف کنیم : 

عجب نقاشیه نکبت… 

چه دست فرمونی داره توله سگ… 

چقدر خوب میخونه بد مصب… 

چه گیتاری میزنه ناکس… 

استاده کامپیوتره لامصب… 

موی کوتاه به طرف میاد :چه عوضی شدی… 

عجب گلی زد بی وجدان… 

بی شرف خیلی کارش درسته… 

دوستت دارم وحشتناک…! 



اما وقتی میخوایم فحش بدیم: 

برو شازده… 

چی میگی مهندس… 

آخه آدم حسابی… 

دکتر برو دکتر… 

چطوری آی کیو؟ 

به به! استاد معظم! 

کجایی با مرام؟ 

باز گلواژه صادر فرمودی؟

 


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


از یه ایرانی میپرسن راسته که میگن شما اول فحش میدین بعدا سوال میکنین؟
میگه:گوه خورده، کی گفته؟

 


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


مُعلمی پدر شاگردش رو اِحضار میکنه به مَدرسه

   فرداش پدره میاد میگه چی شده ؟؟؟

 

   معلم : پسر شما خیلی خنگه 

   پدر : یعنی چی ؟؟؟

 

   مُعلم : الان بهتون نشون میدم ، به شاگردش میگه :

   برو ببین من تو حیاط مدرسه ام ...

 

   پسره میره و میاد میگه :نه خانم مُعلم تو حیاط نبودید !

   مُعلم میگه : شاید تو دفتر مُدیرَم برو اونجا رو ببین !

 

   پسره بازم میره و میاد میگه : اونجا هم نبودید !

   مُعلم به پدره میگه : ببینید ... ببینید بچه تون چقد خنگه ...

 

   پدره میگه : خب شاید رفتی مرخصی  ...!


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


 کفش تن تاک خریدم 188000 تومن
الان هیچی پول ندارم غذا بخورم هر وقت گرسنه میشم میام بهشون نگاه میکنم

خیلی تاثیر داشته ی هفته 10کیلو فقط با نگاه کردن کم کردم 
معجزه میکنه لامصب  

 


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


وصیت غضنفر

 

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.

بعد از مرگم، انگشت های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت نگاری قرار دهید.

به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!

ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند.

عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.

بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.

کارت شناساییم با دو قطعه عکس مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!

مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.

روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.

دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!

کسانی که زیر تابوت مرا می گیرند، باید هم قد باشند.

شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به دختران بیکار ندهید.

گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.

کله مرغ برای سگها یادتون نره چون گناه دارند گشنه بمونند.

بجای عکسم روی آگهی ترحیم کارت معافیم رو بزارید.

در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.

از اینکه نمی توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم و خواهش میکنم پشت سرم حرف در نیارید.

التماس میکنم کفنم را از یک پارچه مارکدار انتخاب کنید تا جلوی آدمهای که تازه به دوران رسیده کم نیاریم.

به مرده شوی بگویید مرا با چوبک بشوید چون به صابون و پودر حساسیت دارم.

چون تمام آرزوهایم را به گور می برم، سعی کنید قبر مرا بزرگ بسازید که جای آنها هم باشد.


نويسنده : محمد هادی وطن خواه


فرق نیمرو درست کردن خانم ها وآقایان

خانمها چطور نیمرو درست میکنن؟

 

۱-ماهیتابه را میزارن رو گاز

۲- توی ماهیتابه روغن میریزن

۳- اجاق گاز زیر ماهیتابه رو روشن میکنن

۴- تخم مرغها رو میشکنن و همراه نمک توی ماهیتابه میریزن

۵- چند دقیقه بعد نیمروی آماده رو نوش جان میکنن

 

 

 

آقایون چطور نیمرو درست میکنن؟

 

۱- توی کابینتهای بالایی آشپزخونه دنبال ماهیتابه میگردن

۲- توی کابینتهای پایینی دنبال ماهیتابه میگردن و بلاخره پیداش میکنن

۳- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن

۴- توی ماهیتابه روغن میریزن

۵- توی یخچال دنبال تخم مرغ میگردن

۶- یه دونه تخم مرغ پیدا میکنن

۷- چند تا فحش میدن

۸- دنبال کبریت میگردن

۹- با فندک اجاق گاز رو روشن میکنن و بوی سرکه همراه دود آشپزخونه رو بر میداره

۱۰- ماهیتابه رو میشورن (بگو چرا روغنش بوی ترشی میداد )!

۱۱- ماهیتابه رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن واقعی میریزن

۱۲- تخم مرغی که از روی کابینت سر خورده و کف آشپزخونه پهن شده رو با دستمال پاک میکنن

۱۳- چند تا فحش میدن و لباس میپوشن

۱۴- میرن سراغ بقالی سر کوچه و ۲۰ تا تخم مرغ میخرن و برمیگردن

۱۵- تلویزیون رو روشن میکنن و صداش رو بلند میکنن

۱۶- روغن سوخته رو میریزن توی سطل و دوباره روغن توی ماهیتابه میریزن

۱۷- تخم مرغها رو میشکنن و توی ماهیتابه میریزن

۱۸- دنبال نمکدون میگردن

۱۹- نمکدون خالی رو پیدا میکنن و چند تا فحش میدن

۲۰- دنبال کیسهء نمک میگردن و بلاخره پیداش میکنن

۲۱- نمکدون رو پر از نمک میکنن

۲۲- صدای گزارشگر فوتبال رو میشنون و میدون جلوی تلویزیون

۲۳- نمکدون رو روی میز میذارن و محو تماشای فوتبال میشن

۲۴- بوی سوختگی رو استشمام میکنن و میدون توی آشپزخونه

۲۵- چند تا فحش میدن و تخم مرغهای سوخته رو توی سطل میریزن

۲۶- توی ماهیتابه روغن و تخم مرغ میریزن

۲۷- با چنگال فلزی تخم مرغها رو هم میزنن

۲۸- صدای گــــــــــل رو از گزارشگر فوتبال میشنون و میدون جلوی تلویزیون

۲۹- سریع برمیگردن توی آشپزخونه

۳۰- تخم مرغهایی که با ذرات تفلون کنده شده توسط چنگال مخلوط شده رو توی سطل میریزن

۳۱- ماهیتابه رو میندازن توی سینک

۳۲- دنبال ظرفهای مسی میگردن

۳۳- قابلمهء مسی رو روی اجاق گاز میذارن و توش روغن و تخم مرغ میریزن

۳۴- چند دقیقه به تخم مرغها زل میزنن

۳۵- یاد نمک میفتن و میرن نمکدون رو از کنار تلویزیون برمیدارن

۳۶- چند ثانیه فوتبال تماشا میکنن

۳۷- یاد غذا میفتن و میدون توی آشپزخونه

۳۸- روی باقیماندهء تخم مرغی که کف آشپزخونه پهن شده بود لیز میخورن

۳۹- چند تا فحش میدن و بلند میشن

۴۰- نمکدون شکسته رو توی سطل میندازن

۴۱- قابلمه رو برمیدارن و بلافاصله ولش میکنن

۴۲- چند تا فحش میدن و انگشتهاشون که سوخته رو زیر آب میگیرن

۴۳- با یه پارچه تنظیف قابلمه رو برمیدارن

۴۴- پارچه رو که توسط شعله آتیش گرفته زیر پاشون خاموش میکنن

۴۵- نیمروی آماده رو جلوی تلویزیون میخورن و چند تا فحش میدن


نويسنده : محمد هادی وطن خواه